-
حال این روزا...
1394/04/18 16:09
این روزا مثل کسیم که تو سلول انفرادی که یه پنجره به هوای ابری و گرم بیرون داره، رو تختی که زیر پنجره ست، دراز کشیده و به نوری که از پنجره روی دیوار خاکستری سلول می تابه نگاه می کنه و انتظار حُکمش رو می کشه...
-
نوشته های عکس دار...
1394/04/17 13:02
از نوشته هایی که یه عکس مرتبط و یا غیر مرتبط، که مجبورت می کنه برای خودت بشینی داستان ببافی و ارتباط بین عکس و نوشته و... رو پیدا کنی، که توسط خود نویسنده گرفته شده و داخل نوشته جای داده شده، خوشم میاد... حس عجیبی بهم می ده...به خصوص اگر برای ادیت اون عکس از ادیت های مات و خاص استفاده شده باشه...و یا از زاویه های گنگ...
-
شاید سخت نوشت...
1394/04/17 12:53
روزای سختیه! داره می گذره! چه طوری و با چه کیفیتی...
-
...
1393/11/22 00:26
بوی تند و عجیب... و رعشه ای که به تنم می افتد...
-
پایه ای برای عکاسی؟!...
1393/10/08 21:23
خیلی وقته عکاسی نکردم!...البته با دوربینم...یه چند وقتیه جَسته و گریخته با گوشی یه عکسایی می گیرم...بد نیست...از عکس نگرفتن خیلی بهتره...اما شاید نصف اون چیزیه که دنبالشم... عکاسی با دوربین نصفه خالی برنامه عکاسیه هنوز... شاید کیفیت پایین دوربین و لنز فعلی، و در کل نبود تجهیزات یه دلیل باشه...اما می دونم این کل قضیه...
-
یادش به خیر...می نوشتم...
1393/09/13 17:41
یادش به خیر... روزهایی که می نوشتم...نوشته هایی بلند و...کلمات را به بازی می گرفتم...جملات تو در تو... یادش به خیر نوشته هایم طولانی بود و به اندازه طولانی بودنِ نوشته هایم، ذهنم خالی می شد و هر بار که خالی می شد، باز هم پر می شد و با هر بار پر و خالی شدن، ذهنم تمرین می کرد...تمرین نوشتن...تمرین بازی با کلمات...تمرین...
-
انتظار...
1393/09/02 11:01
انتظار...انتظار...انتظار... کار این روزهای من خلاصه می شود به همین کلمه... انتظار...برای هر چیزی... انتظار برای آنچه برنامه ریزی کرده ام...و انتظار برای آنچه که برنامه ریزی نکرده ام...انتظار برای ادامه برنامه ام...انتظار برای پیشرفت درست برنامه ام...انتظار برای به هم ریختن برنامه ام...انتظار برای خبرهای خوب...و انتظار...
-
بدون عنوان...
1393/08/14 08:51
چند تا اکانت دارم...شاید یه روزی همه رو تبدیل به یکی کردم... و منم یکی شدم...چه اینجا...چه غیر اینجا...
-
بدون عنوان...
1393/08/12 22:51
باید یه تغییراتی توی قالب فتوبلاگم بدم... صفحه About ش رو هم بالا بیارم...
-
...
1393/08/12 16:42
داره یواش یواش نزدیک می شه و زمانش می رسه... حس عجیبیه...
-
راه بی بازگشت...
1393/07/04 12:11
از 10 روز پیش استارت خورد... به عبارتی، قدم تو یه راه بی بازگشت گذاشتم...راهی که هزینه خیلی زیادی براش پرداختم و بعد از این، شاید خیلی خیلی بیشتر هم باید بپردازم... یکشنبه هم سند این راه رو امضا می زنم... یکی دو ماه پر جنب و جوش و پر کار و در عین حال پر استرسی رو در پیش دارم... بعدش هم...
-
Start...
1393/06/26 21:55
از دیشب شروع شد!...
-
لوگو...
1393/06/23 16:23
نشستم یه طرح زدم برای لوگو... خودم خوشم اومد... پ.ن: البته یه ایراد کوچیک داره که سر فرصت باید تغییرش بدم...
-
وقتای کلافگی...
1393/06/14 23:23
از اون وقتای کلافگیه...از اون وقتایی که حوصله هیچ کاری رو ندارم...حوصله خودم رو هم ندارم... کلافه م...الکی می چرخم... از اون وقتاس...
-
فریاد...
1393/05/30 22:17
تو این حال و هوا یه آهنگ، که متن ترانه ش هم باهات ارتباط برقرار کنه، می تونه آهنگ « فریاد »، باشه... کی می تونه آهنگساز همچین آهنگی باشه، غیر از « انوشیروان روحانی »... چه پیانوی زیبایی داره این آهنگ... لینک دانلود - لینک دانلود (4sh) پ.ن: سایت «انوشیروان روحانی» ...
-
The Class of '92...
1393/05/27 18:31
دیشب داشتم « The Class of '92 » رو می دیدم...رفتم تو یه فضای دیگه... رفتم تو گذشته ها...سال 99... وقتی «رایان گیگز» 99 رو دیدم شوکه شدم...چقدر زود گذشت... انگار همین دیروز بود...
-
Evgeny Grinko - Valse...
1393/05/15 18:47
تو وبلاگ « Phill » یه ویدیو کلیپ از آهنگ « Evgeny Grinko-valse » دیدم...سریع دانلودش کردم...چند بار کلیپ رو دیدم... همین چند دقیقه پیش خود آهنگ رو دانلود کردم...از وقتی دانلود شده، پشت سر هم داره پخش می شه... آهنگی ترکیبی، از پیانو و آکاردئون... این آهنگ برام عجیبه...یه فضای خاصی داره...نمی دونم چرا...برای من یکی از...
-
بدون عنوان...
1393/05/10 16:19
یه چند مدتی می شه که دیگه به صورت منظم و هر روز، مطالعه نمی کنم و درس نمی خونم!...و این بد جوری آزار دهنده ست!...مثل همون چیزای قبلی که آزار دهنده بودن!... باید شروع کنم به خوندن، اما منتظرم...منتظر یه تنوع تو روزمرگی هام...یه تنوع تو زندگی... باید شروع کنم...وگرنه از اینی که در حال حاضر هست، بازم، بیشتر عقب می...
-
...
1393/04/20 15:39
بی حوصله م...البته باید بگم طبق معمول... می خوام یه کار جدید انجام بدم...اما نمی دونم چه کاری... می خوام یه کاری انجام بدم... بس که بازیگوشی کردم و مطالعه نکردم و مطالب روی هم انباشته شد، می خوام کلاس فردا رو کنسل کنم...
-
در هم...
1393/04/16 03:44
یه چیزایی خیلی آزارم می ده و ذهنم رو بیش از حد درگیر خودش می کنه... نمی تونم برنامه درستی بریزم...نمی تونم طبق برنامه م پیش برم... یه جا وایسادم و هیچ تکونی نمی خورم...انتظار دارم همه اون چیزایی که تو ذهنمه اتفاق بیفته... شاید چون حجم چیزایی که می خوام و تو سرم هست زیاده به همین خاطر حرکت هام ریز و کُند به نظرم میان و...
-
«پنجره»...
1393/04/10 21:17
چند روز پیش یهویی و یه باره زدم و یه آلبوم از آلبوم های «سیاوش قمیشی» رو Play کردم...و چه آلبومی بود!... آلبوم «روزهای بی خاطره»... و چه آهنگی اومد!... آهنگ «پنجره»...
-
بدون عنوان...
1393/04/02 18:16
این روزا بی حوصله و کلافه م...
-
رو به نظم؟!...
1393/03/24 02:14
تقریباً یه خورده منظم شد و شکل گرفت شیوه زندگیم... همه چیزایی که توی ذهنم بود رو شروع کردم و کم و زیاد داره پیش می ره... فعلاً دو تا مورد هست...باید حلشون کنم...دارن آزار دهنده می شن...
-
پسرک و...
1393/03/08 16:26
پسرک به ناگاه ضربه خورده بود...گیج بود...یادش نمی آمد ک و کجا؟!...همه چیز تغییر کرده بود...به یکباره... دیگر هیچ چیز همان سابق ش نبود...و فکر کرده بود که همین است...اما باز هم تغییر کرده بود... دیگر سرعت تغییر کردن ها زیاد شده بود... حالا با هر بار پلک زدن تغییری رخ داده بود...می ترسید پلک بزند...
-
لیست وبلاگ ها...
1393/03/07 00:20
انگار همین دیروز بود...یا شاید هم هفته قبل...یا ماه قبل... یک لیست بلند داشتم از وبلاگ ها...لیستی که هر روز چِک شان می کردم، که شاید به روز شده باشند و مطلب جدیدی داخلشان باشد... نه فیدی دنبال می کردم و نه فید خوانی استفاده می کردم...هر روز از ابتدای لیست شروع می کردم به کلیک کردن... اکثرشان نوشته های شخصی...
-
یک نیمه شب بهاری-تابستانی...
1393/03/06 01:39
از آن نیمه شب های عجیب است...باور کن... از همان نیمه شب هایی که افکار و ایده های جدید می آید در ذهنت...از همان هایی که قلقلکت می دهند... از همان نیمه شب های عجیب که انرژی ته کشیده ات، به یکباره شعله ور می شود و دلت می خواهد یک کاری کنی...یک چیزی را شروع کنی...حرکتی...فکری را عملی کنی... از همان نیمه شب ها...با پنجره...
-
پاس دادن خرداد به شهریور...
1393/03/05 23:59
خرداد هم داره تموم می شه و من هنوز هیچ کاری نکردم...هنوز به اول راهم هم نرسیدم...چه برسه یه اینکه طبق برنامه... خرداد هم داره تموم می شه و من هنوز سر جای اولم هستم... خرداد هم داره تموم می شه و من خرداد رو به شهریور پاس می دم... اما اینبار یه تفاوتی داره...اونم اینکه Start رو زدم...یه چیزاییش دیگه دست خودم نیست......
-
یه حرف...یه...
1393/02/27 15:14
بعضی وقتا، یه حرف، یه... می تونه مسیر زندگی ت رو تغییر بده...
-
برای «نخلای بی سر»، برای «چاووشی»...(یک)...
1393/02/22 12:05
نه جنوبی ام و نه خرمشهری که از آن می خوانی را از نزدیک حتی یک بار دیده ام!...اما... اما «نخلای بی سر»ی که می گویی را می بینم...نه هر بار که به سرزمین پدری در غربی ترین نقطه مرزی می روم...که هر بار که صدایت را می شنوم که می گویی : ""هنوزم شهر من زیباست، ولی مثل من افسرده ست""...آری منِ افسرده،...
-
بی ارادگی...
1393/02/07 23:05
6 ماهه کنج خونه م و هنوز یک حرکت مثبت انجام ندادم... کلی برنامه تو ذهنم بود...اما... این یعنی چی؟!... بذار من بگم...یعنی بی ارادگی!... می خوام یه بار تو عمرم یه ساز رو شروع کنم و تا آخر برم... چهار تا ساز گوشه اتاق افتاده...هیچ کدوم رو کامل و حرفه ای بلد نیستم...تازگی هم که فقط هر از گاهی با یکیشون ور می رم... باید...