هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

کتاب جدید...

یه چند تا کتاب خریدم...اینترنتی...منتظرم برسه به دستم...

بی صبرانه منتظرم...

«دوزخ» («Inferno») نوشته «دن براون» از انتشارات نگارینه...

«سمبل گمشده»، آخرین کتابی بود که از «دن براون» منتشر شد، و خوندم...خوب بود...از اونجایی که «راز داوینچی»، «شیاطین و فرشتگان»، «قلعه دیجیتالی»و «نقطه فریب» رو هم قبلاً خوندم، منتظرم تا کتاب آخرش رو هم بخونم...«Inferno»...

بدون عنوان...

دلم می خواد بنویسم...چون حس می کنم نوشتن شاید حالم رو تغییر بده...

اوضاع و احوال خوبی نیست...

آهنگی برای پرت شدن!...

وقتی افسرده و دپرس تو خودت فرو رفتی...نه! بهتره بگم تو خودت مچاله شدی و داری له می شی...

فقط یه نوا، کم داری تا تو رو به عمق این له شدن ببره...تا پرتت کنه به عمق دره...فقط یه آهنگ نیاز داری تا نابودت کنه...تا کل فضای اطرافت رو جدا کنه ازت و خودت بمونی و خودت و خودت...

به هر طرف بچرخی فقط خودت باشی و...


اون آهنگ امروز این بود...Megadeth - Time: The Beginning...

F*** Dep...


F*** Dep...

بیکاری ممتد...


همچنان بیکار...

مُسَکِن یا مُخَدِر دیجیتال...

یه کم دچار بی نظمی فکری شدم...

و این کامپیوتر مزید بر علت شده...به عنوان یک مُسَکِن یا به عبارت بهتر به عنوان یک مُخَدِر فقط من رو پای خودش نگه می داره تا نه فکر کنم، و نه نظمی به افکار به هم ریخته م بدم...

و نه حتی فکری رو عملی کنم...