هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

یک ماه بیکاری...

یک ماه گذشت...

هنوزم بیکارم...کنج خونه...دیگه اضطرابی ندارم...آرومم...


دارم فکر می کنم...

ایده جدید...

یه ایده دوباره برگشته به ذهنم...می خوام عملیش کنم...

امروز فردا استارتش رو می زنم...

شاید از این کرختی و... در بیام...

بدون عنوان...

حس آدمای بازنده رو دارم...رهام نمی کنه...

 شاید هیمنه که اجازه نمی ده تکونی به خودم بدم...شاید!...


دوباره دلم ساز می خواد...همون ساز رویایی...چند وقتی می شه دوباره ذهنم رو بد درگیر خوش کرده...هی با خودم کلنجار می رم ببینم چطور می تونم بخرمش و شروع کنم دوباره...