هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

حال این روزا...

این روزا مثل کسیم که تو سلول انفرادی که یه پنجره به هوای ابری و گرم بیرون داره، رو تختی که زیر پنجره ست، دراز کشیده و به نوری که از پنجره روی دیوار خاکستری سلول می تابه نگاه می کنه و انتظار حُکمش رو می کشه...


نوشته های عکس دار...

از نوشته هایی که یه عکس مرتبط و یا غیر مرتبط، که مجبورت می کنه برای خودت بشینی داستان ببافی و ارتباط بین عکس و نوشته و... رو پیدا کنی، که توسط خود نویسنده گرفته شده و داخل نوشته جای داده شده، خوشم میاد...

حس عجیبی بهم می ده...به خصوص اگر برای ادیت اون عکس از ادیت های مات و خاص استفاده شده باشه...و یا از زاویه های گنگ و خاص عکس گرفته شده باشه...


شاید سخت نوشت...

روزای سختیه! داره می گذره!

چه طوری و با چه کیفیتی...