هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

بدون عنوان...

دارم به خودم می پیچم...

فراموش کردن...

یک روزهایی فراموش می کنی...همه چیز را فراموش می کنی...

فراموش می کنی برای چه آمده ای...به کجا می روی...چرا می روی...چرا هستی...فراموش می کنی، که بوده ای...که هستی...

اما کسی باورش نمی شود...حتی خودت را هم فراموش می کنی...

خودت را هم فراموش می کنی...

فراموش کردن را هم فراموش می کنی...

فراموشی شاید نعمتی باشد که اگر، آن را هم فراموش کنی، دیگر همه چیز سخت شود...حتی سخت تر از آنچه بوده و آنچه اکنون هست...

گاهی با خودم می گویم، ای کاش فراموش کردن، فراموشم نشود...