هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

انتقال آرشیو...

نزدیک به یک سال پیش وبلاگی با همین نام رو راه اندازی کردم...

بنا به دلایلی اونجا رو امروز تعطیل کردم...

از این به بعد اینجا می نویسم...

اگه به آرشیو رو هم به اینجا منتقل می کنم...

آغاز...

اولین نوشته...


استرس و فشار کار خیلی زیاد شده...

اضافه کنید وضعیت این روزها را...

بدون عنوان...

دوباره اومدم تو کارگاه...

حس خوبی نیست...

توهم سرعت...

عجب سرعتی...

عجب توهمی...

باورم نمی شه...

پنبه...

هر چه رشته بودم تو این چند روزه پنبه شد...
اون همه استرسی که کشیدم...
حتی...
تقریباً همه چیز خراب شد...
نمی دونم از این خراب شدن ناراحت باشم یا خوشحال...

بدون عنوان...

امروزم گذشت...

بی حوصلگی شدید...

تا اونجایی که یادم میاد تا حالا بیش از 50 بار نوشته م خسته م...بی حوصله م...
باز می خوام همین رو بنویسم...
این دفعه شدیدتر...
حال کار کردن هم ندارم...
از اینکه می نویسم خسته م و بی حوصله م حالم به هم می خوره...

حس خرداد...

امروز همون حسی رو دارم که روز 23 خرداد 88 داشتم...
شُک...گیجی...
بعدش هم مثل یه مرده...
امروز هم حس مشابهی دارم...با این تفاوت که حس می کنم یکی پاش رو گذاشت رو گردنم که راه نفس های ضعیفی که می کشیدم رو هم ببنده...

مرگ...