هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

پسرک و...

پسرک به ناگاه ضربه خورده بود...گیج بود...یادش نمی آمد ک و کجا؟!...همه چیز تغییر کرده بود...به یکباره...
دیگر هیچ چیز همان سابق ش نبود...و فکر کرده بود که همین است...اما باز هم تغییر کرده بود...
دیگر سرعت تغییر کردن ها زیاد شده بود...
حالا با هر بار پلک زدن تغییری رخ داده بود...می ترسید پلک بزند...