هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

...

بی حوصله م...البته باید بگم طبق معمول...


می خوام یه کار جدید انجام بدم...اما نمی دونم چه کاری...


می خوام یه کاری انجام بدم...


بس که بازیگوشی کردم و مطالعه نکردم و مطالب روی هم انباشته شد، می خوام کلاس فردا رو کنسل کنم...

در هم...

یه چیزایی خیلی آزارم می ده و ذهنم رو بیش از حد درگیر خودش می کنه...


نمی تونم برنامه درستی بریزم...نمی تونم طبق برنامه م پیش برم...

یه جا وایسادم و هیچ تکونی نمی خورم...انتظار دارم همه اون چیزایی که تو ذهنمه اتفاق بیفته...

شاید چون حجم چیزایی که می خوام و تو سرم هست زیاده به همین خاطر حرکت هام ریز و کُند به نظرم میان و همین باعث افت انرژیم می شه...یا باعث می شه فکر کنم اصلاً هیچ حرکتی نکردم...

این جدای از تنبل بازی ها و حرکت نکردن هام هست...


زمان خوابم به هم ریخته...این خودش یه معضله...اینکه بیش از حد می خوابم خودش یه معضل دیگه...از همه بدتر اینه که وقتی دیر بیدار می شم بقیه اون روز رو، هم به بی هدفی و بیکاری و کشتن زمان می گذرونم...این هم در نوع خودش معضلی شده...



«پنجره»...

چند روز پیش یهویی و یه باره زدم و یه آلبوم از آلبوم های «سیاوش قمیشی» رو Play کردم...و چه آلبومی بود!...

آلبوم «روزهای بی خاطره»...

و چه آهنگی اومد!...

آهنگ «پنجره»...


بدون عنوان...

این روزا بی حوصله و کلافه م...