هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

ویترین رویا...

خیلی چیز ها هست که برای داشتنشان لحظه شماری می کنم...برای داشتنشان روز ها و ساعت ها حساب می کنم...بالا و پایین می کنم...

اما...

همه به رویایی تبدیل شده...

به ویترینی که، من هر روز، همچون پسرکی پشت ویترین یک اسباب بازی فروشی، ساعت ها به تماشایشان می نشینم و آه می کشم...

روزها می گذرند...با گذر هر روز، روزی از عمر کم می شود و من همچنان در پشت ویترین زیبا و دوست داشتنی رویا هایم به نظاره نشسته ام...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.