هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

بدون عنوان...


چند روز دیگه باید برگردم...

نزدیک...دور...

مرگ واژه ای نزدیک است...پس چرا اینقدر دور می پندارمش؟!...

آلبوم «داروگ»...

امروز آلبوم «داروگ» از «روزبه نعمت اللهی» رو دانلود کردم...
خوشم اومد...
در اولین فرصت CD ش رو می خرم...

در موردش می نویسم...

بدون عنوان...

برای سومین بار تو 4 روز اخیر رفتم دکتر...

یه کم خیالم راحت شد بابت گلو درد...گفت ویروسیه...باید دوره ش طی بشه...
یه مقداری هم داروی تقویتی داد...

گلودرد وخیم...


گلو دردم هنوز خوب نشده...تقریباً همونیه که روز اول بود...
به ضرب بروفن دردش رو تحمل کردم این چند روزه...
امروز دوباره رفتم دکتر...این دکتر هم مثل قبلی از تورم بیش از اندازه گلوم متعجب شد...
خودم هم کمی ترسیدم...به نظرم اصلاً عادی نیست...

بدون عنوان...

ساعت 5 رسیدم...تا 10 دقیقه دیگه دوباره راه می فتم...
این دفعه هم یه 7 ساعتی تو راهم...
یه 24 ساعتی تقریباً به باد رفت...

بدون عنوان...

دارم راه می افتم...

احتمالاً یه 15، 16 ساعتی تو راهم...

بدون عنوان...

فردا می رم...
گلودردم هم یه مقدار کمی بهتر شده...

گلودرد نا موقع...

حالا که دارم می رم گلو درد گرفتم...اینم از شانس بد منه...دقیقاً موقعی که دارم می رم...
گند می زنه به همه چیز...
امروز باید یه سر برم دکتر...
امیدوارم قبل از یکشنبه همه چیز رو به راه بشه...

هنوز زبان...

هنوز خوندن زبان رو شروع نکردم...یه مقداری آزار دهنده ست برام...