هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

بلیط...

بلیط برگشت رو گرفتم...
الآن بلیط تو دستمه...

بود مطلب...

بعضی وقتا مطلب هست...اما نمی شه ازش نوشت...

کمبود مطلب...

بعضی وقتا برای نوشتن مطلب کم میاد...

روزها می گذرند...

-: روزها می گذرند...
_: بذار بگذرن...

روال خوندن...

اگه یه هفته دیگه به همین روال به خوندن ادامه بدم دیگه قطع نمی شه...

بتن و فولاد...

دیشب نشستم بتن خوندم...

امروز هم دارم فولاد می خونم...
البته بتن رو از روی کتاب مستوفی نژاد شروع کردم...و تقریباً خیلی مفصل دارم می خونم...اما فولاد رو از یه ساعت پیش، از روی یه جزوه 120 صفحه ای که از اینترنت گرفتم مشغول خوندن هستم...تقریباً خلاصه ای از فولاد که کاربردی هست رو داخل این جزوه می شه خوند...

جمعه...؟!؟!...

تلفن زنگ خورد...یه خبر تقریباً خوب بود...
البته به شرط اینکه سرانجامی داشته باشه...

خفته در تنگنا...

""دیگه این غوزک پام یاری رفتن نداره...""...

...

پ.ن:...«فریدون فروغی»...

بدون عنوان...

آخرش قراره چی بشه؟...

بدون عنوان...

قصد کنم برم لب دریا...فکر کنم دریا خشک نشه...بترکه...