یک سال پیش کسی رو داخل فضای تنگی رها کردم و رفتم...کسی که آخرین لحظاتی که دیدمش رو از یاد نبردم...و من دیر رسیده بودم...
و بعد از یک سال...درست در همون روز...داشتم دوستی رو نظاره می کردم که پدرش رو در فضای مشابهی رها می کرد...
بهت و حیرت در نگاهش بود و...و یک چیز عجیب...شاید اون چیز عجیب رو بدونم چیه و بفهمم...اما ترجمه ای براش ندارم...
شاید یه چیزایی تغییر کرد...شاید یه چیزایی از بین رفت...شایدم یه چیزایی به وجود اومد...هر چی که هست دیگه مثل سابق نیست...
یک سال از اون روز گذشت...