هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

امروز...

امروز هم گذشت...
انگار نه انگار...

اوضاع عجیب...

یه نمه اوضاع عجیب غریبه...

تمدید دومین...

دومین فتوبلاگم داره اکسپایر می شه...باید امروز فردا تمدیدش کتنم...

اونم با این قیمتا...

رست...

خب...بالاخره 24 روز تموم شد...2 روز هم اضافه...

دارم می رم فرودگاه..

دنیای زندونی..

«دنیای زندونی دیواره...
زندونی از دیوار بیزاره...»...

مردها هم...

مرد ها هم گاهی پر*** می شوند...
باور کنید...

درس قطع شد...

ظاهراً همین که گفتم خب دارم پیش می رم همه چی رو خراب کردم...
از اون روز قطع شده درس خوندنم...

یکشنبه...

امروز یکشنبه ست...دارم می شمرم ببینم کی به پنجشنبه می رسم...

یک هفته مطالعه...

یک هفته گذشت...هنوزم دارم می خونم...بد نیست...بد هم پیش نرفتم...

ادامه می دم...

بازگشت قبل از رفتن...

فکر می کردم قبل از اینکه 24 روز بگذره بر می گردم...حتی فکر می کردم نهایتش یک هفته بعدش بر می گردم...

اما 24 روز گذشت و نشد که برگردم...
باید برم مرخصی...