هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

برداشت آخر...

""کنار پسرک نشست...
پسرک نقطه ای نامعلوم در مقابلش را تماشا می کرد...خیره به نقطه ای که گویا هرگز وجود نداشته و ندارد...
هر از گاهی نگاه بی روحش را از آن نقطه می گرفت و روی کاغذی که مقابلش روی تخته یادداشت بود و چند خطی از آن سیاه شده بود می دوخت...
دوباره نگاهش را به روبه رو معطوف می کرد...چشمانش را گاهی ریز می کرد...گویا دنبال چیزی می گشت...دوباره چشمانش به حالت عادی بر می گشت...
دوباره به کاغذ نگاه می کرد...دوباره همان نقطه ای که وجود نداشت...
دوباره به کاغذ نگاهی می انداخت...روی چند خط از کاغذ خط می کشید...
چند نکته اضافه می کرد...
دوباره به نقطه روبرو نگریست...نقطه ای که وجود نداشت...
نگاهی به کاغذ...لبخندی تلخ...
پسرک برخاست و تخته و کاغذ را روی نیمکت گذاشت...به تازه واردی که سرشار از ... به نظر می رسید نگاهی کرد... لبخندی تلخ زد...راهی را در پیش گرفت...پسرک از دید تازه وارد خارج شد...
تازه وارد...تخته پسرک را برداشت...به کاغذ نگاهی کرد...
کاغذ برنامه ای بود...برنامه ای شاید برای آینده...برنامه ای تاریخ دار...
با برنامه های معمول فرق داشت...برنامه عجیب بود...
گویا کسی برای روزهای نیامده برنامه ای داشت...
تقریباً تمام سطور برنامه یا خط خورده بود یا علامت تیک کنار آن بود...
خطی در اواسط برگه توجه تازه وارد را جلب کرد...
خطی که کنار آن علامت تیک گذاشته شده بود...
تازه وارد لرزید...
سطور را پیمود...تا به سطر آخر رسید...
: "در تاریخ ... ساعت ... سطر پایین را تیک بزن..."...
تاریخ،تاریخ همان روز بود...
تازه وارد نگاهش را به سطری پایین تر لغزاند...
نگاهش روی سطر آخر خشکید...
نگاهی به نقطه ای که پسرک تا چند لحظه پیش به آن خیره بود انداخت...نگاهی به ساعت انداخت...یک دقیقه مانده بود......لبخندی که تا چند دقیقه قبل بر لبانش بود،خشکید...دوباره نگاهش را به روی کاغذ و سطر آخر هول داد...
همان سطری که در میان برگه بود،این بار در انتهای برگه و بدون تیک...
تازه وارد دوباره لرزید...عرقی سرد بر پیشانیش نشست...
قلمی که پسرک روی نیمکت برای تازه وارد به جا گذاشته بود را برداشت و جلوی سطر آخر را تیک زد...
تازه وارد دوباره به همان نقطه خیره شد...لبخند تلخی بر لبانش نشست...
دوباره سطور را پیمود...تا به همان سطر که اولین بار توجه اش را جلب کرده بود رسید...دوباره خطوط را پیمود تا به سطر آخر رسید...
حالا دیگر هر دو سطر تیک خورده بود...
هر دو سطر مثل هم شده بود...
هر دو سطر یکی شده بود...
«مرگ /\»...""...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.