هفتمین...
هفتمین...

هفتمین...

راه تباهی انسانیت...

باورت بشود یا نشود در راهم...

در راهی که از تو دورم می کند...

حتی از خودم...

از رویاهایم...از روزهای خوب...

ااز روزهای عجیب...از روزهای عادی...

در راهی که مرا دور می کند از زندگی...از تو...

راهی که من راه تباهی انسانیت نامش می نهم...

کاش راه عکس بود و در انتهایش تو بودی...



چند ماه پیش...توی اتوبوس...شب...

پایانِ «دوزخ»...

ساعت 1:30...

بالاخره تموم شد!...«دوزخ» رو تموم کردم...

از «دوزخ»...

""جسم های شهوانی  در زیر رگبار باران از شدت شرم به خود می پیچند، روح های پر ولع در نجاست شناورند، فرومایگان خیانتکاردر چنگال یخ زده شیطان بی حرکت مانده اند""...


«دوزخ» - «دن براون»...

از «دوزخ»...


""اعماق جهنم جایگاه کسانی است که در زمان بحران های اخلاقی می خواهند بی طرف باقی بمانند.""...


«دوزخ» - «دن براون»...


اضافه: «کمدی الهی: دوزخ» - «دانته»...

آغاز «دوزخ»!...

«دوزخ» رو شروع کردم...کتاب جذابیه...تا اینجا که خوندم به نظرم جذاب تر از «سمبل گمشده» بوده...

شروع پر ماجرا و پر حادثه ای داشت!...بر خلاف کتاب های قبلی که آروم شروع می شدن و بعد ماجرا ها و حادثه ها شروع می شدن و به اوج خودشون می رسیدن...


کتاب ها رسیدند!...

کتاب ها رسیدند!...فکر می کردم چند روز دیگه برسه!...اما در کمال ناباوری امروز صبح به دستم رسید!...

از فردا شروع می کنم!...